پستانک
دوست ترسناککککککککک
همین موجود کوچک را می گویم.
شی عجیبی که اگر چه از آن بدم می آمد اما از حق نگذریم کمک زیادی به اعصاب نا آرام من و پدرش کرد.زمانی که شب تا صبح جیغ می کشید همین شی مزخرف بود که به کمکمان آمد.
در انتهای دو سالگی این شی کوچک برای من تبدیل به یک غول بزرگ شده. چرا که صدرا به این موجود کوچک دلبستگی شدیدی پیدا کرده بود. بدون پستانکش یا به قول خودش پیسش نمی خوابید.در کوچه و خیابان و مهمانی ها همراهیش می کرد و حاضر نبود از آن جدا شود. زمانی که ناراحت می شد این تنها پیسش بود که التیام بخش دردهایش می شد. تا اینکه روزی تصمیم گرفتیم این دوست کوچک را از فرزندم جدا کنیم چرا که دلبستگیش بیشتر عذابمان می داد.
مقاله ای در اینترنت خواندم که در آن راههای متفاوتی را عنوان کرده بود که دو راه آن به نظرم بهتر و موفقیت آمیزتر آمد.
اولین راه کوتاه کردن سر پستانک به تدریج بود به حدی که دیگر کودک از خوردن آن لذت نبرد .و دومین راه معاوضه پستانک با یک اسباب بازی یا هر چیز دیگری که دوست می داشت. این مبادله بین کودک و فروشنده جنس انجام می شود و نه بین مادر و کودک!!!
ابتدا راه اول را امتحان کردم . قسمتی از سر پستانک را کوتاه کردم که باعث تعجب زیاد صدرا شده بود. اما کم کم عادت کرد .چند روز بعد قسمت دیگر و در آخر به حدی رسید که پستانک به دهانش نمی ماند و می افتاد.
خدا را شکر صدرا در این پروژه بزرگ همراهیمان کرد اگرچه بعضی شبها حسابی گریه می کرد و بعضی اوقات مجبور می شدم در اوج خواب پستانک زاپاسش را به دهانش بگذارم تا بخوابد. اما بالاخره این ما بودیم که پیروز شدیم و از شر این دوست که ترسناک هم شده بودیم راحت گشتیم.
صدرا و دوستانش و شیرین کاری !!!!!!!!!!
و این هم صدرا بدون دوستان . راحت و آرام
خدایاااااااااااااااااااا از تو ممنونم.