صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

صدرا همه زندگی من

پستانک

                                                        دوست ترسناککککککککک همین موجود کوچک را می گویم. شی عجیبی که اگر چه از آن بدم  می آمد اما از حق نگذریم کمک زیادی به اعصاب نا آرام  من و پدرش کرد.زمانی که شب تا  صبح جیغ می کشید همین شی مزخرف بود که به کمکمان آمد. در انتهای دو سالگی این شی کوچک برای من تبدیل به یک غول بزرگ شده. چرا که صدرا به ا...
15 تير 1392

بهار 92

عزیزم میدانم مثل مادرت عاشق فصل بهار و زیباییهایش هستی و این سومین بهاری است که در کنار هم این زیبایی ها درک میکنیم. میدانم مثل مادرت از اینکه در کنار عزیزانت احساس خوشبختی می کنی شکرگذار خداوندی.میدانم که امسال هم مثل سالهای قبل بهترین و قشنگترین روزها را در پیش رو داریم. روزهایی پر از سلامتی و موفقیت.  یک سال دیگر هم گذشت و تو به تجربه های شیرین زندگی ات اضافه کردی. این تجربه ها برای من و پدرت شیرین تر از هر تجربه دیگری بوده است.تجربه شیرین خوشبختی. خداوندا سلامتی و موفقیت و خوشبختیمان را شکر. پسرم  تو نیز برای سلامتی و موفقیت همه دعا کن. ...
7 ارديبهشت 1392

فرود یک فرشته

یازدهم بهمن ماه ! چه بی همتا روزی ست برای من بی همتا و بی مانند برای من منی که تو را از جانم دوست تر میدارم... تار و پود ذهنم عجین شد با این زمان خجسته از روزی که قلبم با حس بودنت آشنا شد...حقا که پرو بالم بخشیدی با آمدنت ... اکنون پسرم ، فرشته مهربان آرزوهایم! بدان که وجود من لبریز شوق بودن توست چنان سرشارم از بودنت که... که فقط خدا میداند و وجود جهان نیز در زیباترین روز سال شادی خود را از وجود کوچک من وامدار است چرا که من در این زیباترین روز عاشق ترینِ مردمان زمینم... و بازصدرای من لبخند بر لبانت جاودانه و عشق در دلت ماندگار باد زیبا بمانی عاشق بمانی ...
17 اسفند 1391

اتفاقات جدید

آمدم بعد از تاخیری زیاد با بهانه های همیشگی.آمدم تا کمی بگویم و بروم.نمیدانم تا کی میتوانم این وبلاگ را زنده نگه دارم .عزیز دلم خودت خوب می دانی کمی برایم سخت است.اصلا ولش کن دیگر نمی خواهم از حرفهای تکراری همیشگی بزنم. اینکه وقت نمی کنم و کار بیرون مادرت را از همه چیز انداخته است. اما این را می دانم این اوضاع خیلی پایدار نخواهد بود چراکه مادرت باز تصمیمات جدید گرفته است. انشالاه روزهای خیلی خوبی را در کنار هم خواهیم بود. عزیزم آمدم تا از دوسالگی ات بگویم. از شیرین زبانی هایت ؛ از کارهای عجیب و غریبتٰ ، از روز قشنگ تولدت. دیگر می توانم بگویم 70 درصد کلمه ها رو با چنان شیرینی ادا می کنی که دلم ضعف می رود. از جمله های نفی لذت می بری و کلاً...
17 اسفند 1391

خلاصه 4 ماه غیبت

                              به نام خداوندی که معنی عشق مادر به فرزند را فهماند و سلام به موجودی که زندگی بدون او دیگر معنا و مفهومی ندارد.دوریش برایم سخت است و بی تابی هایش دلم را کباب میکند.سلام به پسرم صدرا.موجودی که همه زندگی من و همسرم شده است.تنها دلیل نفس کشیدن...نمیدانم از کجا برایت بنویسم.راستش را بخواهی چندماهی است که سرمادرت حسابی شلوغ شده و به طور دقیق نزدیک 4 ماهی میشود که هنوز یک خط هم برایت ننوشته ام.دیروز برایت تصمیم گرفتم برایت در دفترت بنویسم و امروز به قولم عمل می کنم.امروز 9/4/91 ر...
8 مرداد 1391

نامگذاری سال جدید!

                              صدرا در کنار سفره هفت سین خانه مادر بزرگ        عزیزم:  امسال را با پدرت سال  خوشبختی ، سلامتی ، خوشحالی و موفقیت می نامیم. (راستی دلیل کوتاه بودن پستهای این روزها را برایت خواهم گفت) ...
8 فروردين 1391

خداحافظ زمستان

پسرکم این روزها روزهای پایان سال را می گذرانیم .بوی عید خیلی وقت است فضای خانه و کوچه و خیابان را پر کرده است.هر چند گه گداری با برفی که خیابان را سفید می کند یادمان می آید که هنوز زمستان است!! مادرت این روزها و این بو را دوست دارد.عاشق شلوغ پلوغی خیابان و جنب و جوش مردم است. خانه مان به لطف کمک عمه های مهربانت بوی تمیزی میدهد.چند روزی ست که بساط سفره هفت سین را پهن کرده ایم .سفره ای معلق میان زمین و آسمان! بهاراز راه میرسد و وجودمان را غرق شادی و طراوت میکند.چقدر خوشحالم از اینکه دیگر مجبور نیستم موقع بیرون آمدن از خانه آن قدر بپوشانمت که دیده نشوی.چند روز  دیگر آن کاپشن مسخره را جمع میکنم و هر دو از شرش راحت میشویم.دیگر زمانی که س...
1 فروردين 1391