خداحافظ زمستان
پسرکم این روزها روزهای پایان سال را می گذرانیم .بوی عید خیلی وقت است فضای خانه و کوچه و خیابان را پر کرده است.هر چند گه گداری با برفی که خیابان را سفید می کند یادمان می آید که هنوز زمستان است!! مادرت این روزها و این بو را دوست دارد.عاشق شلوغ پلوغی خیابان و جنب و جوش مردم است.
خانه مان به لطف کمک عمه های مهربانت بوی تمیزی میدهد.چند روزی ست که بساط سفره هفت سین را پهن کرده ایم .سفره ای معلق میان زمین و آسمان!
بهاراز راه میرسد و وجودمان را غرق شادی و طراوت میکند.چقدر خوشحالم از اینکه دیگر مجبور نیستم موقع بیرون آمدن از خانه آن قدر بپوشانمت که دیده نشوی.چند روز دیگر آن کاپشن مسخره را جمع میکنم و هر دو از شرش راحت میشویم.دیگر زمانی که سوار ماشین میشویم می توانیم شیشه ها را تا انتها پایین بکشیم و هوای مطبوع به ریه ها بفرستیم.همه چیز آماده ست برای ورود به سال جدید. سالی برای با هم بودن، سالی پر از خوشحالی و سلامتی . از تو میخواهم تنها دعایت مانند مادرت سلامتی باشد برای همه، شفای مریضان باشد برای همه و شکر گذاری خدا باشد برای خوشبختیمان. تو و پدرت معنای زندگی را برای من تکمیل کردید و من از تو به خاطر آمدنت خوشحالم ، شکرگذارم و خوشبختم.
پسرم، عزیز دل وقت تنگ است و ناگفته ها بسیار. فقط میخواهم بگویم نازنیم، هستی من
عیـــــــــدت مبارکـــــــــــــــــــــ