صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

صدرا همه زندگی من

شوک سه ماهه

1390/4/17 15:22
نویسنده : مامان آتی
439 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی گلم : شاید بعد از این همه وقت این اولین باریه که تصمیم گرفتم باهات حرف بزنم .تاالان که همیشه خجالت می کشیدم باهات حرف بزنم.اما چون الان رفته رفته میبینم داری شیرین میشی با خودم گفتم حیفه این لحظه های شیرین بگذره و خاطراتش نمونه.امروز که دارم می نویسم تو تقریباً 3ماهو یکی و دوهفتته.نمیدونم از روزی بنویسم که فهمیدم وارد زندگیم شدی یا نه؟اون روز خونه مامان بزرگت بودم.پری من یک روز عقب افتاده بود که خاله جونت پیشنهاد داد برم یک چک بی بی بگیرم.با اینکه مطمئن بودم اما نمی دونم چرا امتحان کردم و وقتی دوخط روی چک بی بی ظاهر شد شوکه شدم اما بازم باور نکردم.دیروقت بود.باباجونتو بیدار کردم و موضوع رو بهش گفتم.چشماش برق زد معلوم بود که خوشهال شده اما به خاطر حالی که من داشتم به روش نمی آورد و منو دلداری داد که وقت بچه دار شدن ماست .اما من نگران بودم.اصلاً برای یه بچه آمادگی نداشتم.من باید سرکار میرفتم.باید پول  ماشینی رو که خریده بودم می دادم .تازه یه کار جدید هم واسه بدازظهرام پیدا کرده بودم و حسابی سرگرم بودم.اما با اومدن تو همه چی خراب می شد.خلاصه تا صبح صبر کردم.سرراه که می رفتم سرکار دوباره یک چک بی بی خریدم به امید اینکه این یکی منفی باشه.اما اینم مثبت بود و من کم کم مطمئن شدم که خبریه.زنگ زدم به مامان بزرگت و جریانو گفتم. اونم دلداریم داد وگفت وقتش بوده.وقتی جریانو به خاله جونت گفتم داشت پردر می آورد.دوباره یک اس ام اس به باباجونت زدم.باباجونت رفته بود دانشگاه .اون گفت نگران نباشم همه چی درســت می شه وخواست خدا بوده و اینکه مواظب تو باشم.دقیقاً از همون روز یه حس تازه تو زندگی ما پیدا شد.یه حس قشنگ. اگرچه به ظاهر خوشهال نبودم و گلایه می کردم اما قلباًخوشهال بودم.و این بود جریان روزی که فهمیدم دارم مامان می شم.باورم نمی شد.همیشه از پذیرفتن مسئولیت یک بچه گریزون بودمو وحشت داشتم.همیشه با خودم فکر می کردم نمی تونم یک بچه رو بزرگ کنم.فکر می کردم خیلی بیعرضه ام.ازدوران بارداری وحشت داشتم.اززایمان می ترسیدم.دلم نمی خواست با اون شکم قلمبه برم سر کار و همه همکارام منو ببین .اما اتفاقی بود که افتاده بود و من باید خودمو برای همه اینها و از همه مــهمتر بزرگ کردن یک نی نی آماده می کردم .ناگفتـــه نمونه نی نی گلم ،به دلیل شوکی که بهم وارد شده بود تا سه ماه هیچ خاطره ای ننوشتم و وقتی شروع به نوشتن کردم که تو تو دل مامان سه ماهت بود.

                                              

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)