صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

صدرا همه زندگی من

بازم تولد

1390/4/10 16:38
نویسنده : مامان آتی
1,178 بازدید
اشتراک گذاری

مامان 29 ساله شد!!!!!!!صدرا 5 ماهه

هرسال 10 تیر برام مثل یه زنگ هشدار بود.صدای یه زنگ خیلی بلند که بهم میگفت آهای ی ی حواست هست یه سال پیرتر شدی.؟هر سال این زنگ نواخته میشد اما مامان خیلی بهش توجهی نمیکرد.اما امسال زنگه خیلی خیلی بلندتر بود .امسال واقعا احساس کردم دیگه بزرگ شدم چون دیگه یه مادرم.امسال مسئولیت بزرگ کردن یه نی نی رو دوشمه.امسال تجربه هایی رو به دست میارم که هیچ سالی به دست نمیاوردم.امسال با احساساتی روبرو میشم که هیچ سالی نمیشدم.اصلا امسال همه چیزش فرق میکنه با سالهای قبل. آره گلم 29 سال از عمر مامان گذشت و قشنگترین اتفاق این 29 سال تولد تو بود.فردای تولد مامان پسرم وارد ماه ششم شد.پسر قشنگم ،تو هم یه ماه بزرگتر شدی و به تجربه هات اضافه کردی.تجربه قشنگ زندگی توی این دنیای شلوغ پلوغ.حالا به افتخار تمام این تجربه ها و به افتخار این تولد ها یه دست قشنگگگگگ هورااااااااااا

                                                                        

عزیز دلم امیدوارم از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری .امیدوارم وقتی مثل مامان 29 سالت شد دلت مثل 6 ماهگیت صاف و ساده و شاد باشه.پسر ناز مامان تولدت مبارککککککککک

اینم عکس کادوهای مامان.تشکر ویژه ازاهداکنندگان:مریم جونو و شیما جون.مامانی و خاله جون.دایی امیرو باباجون

 

کادوهای مامان

صبح روز تولد مامان ،باباجون درحالیکه که تورو توی بغلش گرفته بود و خیلی تابلو یه چیزی رو پشتش قایم کرده بود اومدین نزدیک منو و باهمدیگه گفتین تولدت مبارک.بعد باباجون از پشتش همون پاکتی رو درآورد که تو عکسا میبینی.مثل همیشه کادوی باباجون پول نقد بود.اما قشنگیش برای من همون پاکتش بود که از صبح زود پاشده بود و درست کرده بود.حتما تو هم خیلی کمکش کردی مامانی.از هردوتون ممنون.خیلی خوشهالم کردین.

بازم در آخر ازمرمر جون و شیما جون به خاطرکادوهاشون و البته کیک خوشمزشون تشکرمیکنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مریم
18 تیر 90 13:38
خواهش می کنم عزیزم قابلت نداشت.ما کلی با این صدرای فسقل بهت زحمت دادیم آخرشم که شیما با داستانهای زیباش ترکوند
مریم
18 تیر 90 13:38
بازم تولدت مبارک.تولدت هواربار مبارک
مامان آتی
18 تیر 90 23:51
قربونت مریم جون.خیلی زحمت کشیده بودین.داستانای شیما رو که نگو.ازترسم اصلا یادم نمیاد چطوری کلیدام تو ظرف شما سر درآورده بودن.
آزاده
19 تیر 90 9:54
با كلي تأخير تولدت مبارك..... ان شاءالله تولد 120 سالگيت
مامان آتی
20 تیر 90 22:40
مرسییییییییییییییییی آزاده جون.ممنون که وبلاگمو و دیدی نظر دادی.خیلی خیلی ممنون