صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

صدرا همه زندگی من

من چهار ماهه شدم

1390/3/19 16:37
نویسنده : مامان آتی
567 بازدید
اشتراک گذاری

١٩/٣/٩٠ : روزهای سخت اما قشنگ و شیرین   تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net              تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

سلام پسر عزیزم.سلام به تو که واسه منوبابا شدی مثل اکسیژن.اگه نباشی ما هم نیستیم دیگه. این روزا واسه مامان روزای سختیه.کار بیرون و نگهداری از شما و مسئولیت خونه روی هم برای مامان بی تجربت یه کمی دشواره.

 تقریبا دوماهی هست که باهم روز در میون  می ریم سرکار.اونم چه کاری !!! از چهار ساعتی که اونجاییم دوساعتش من درگیر شمام.واقعاً خیلی سخته.بعض روزا اینقدر گریه میکنی که مجبور میشم از خیر همون دوساعتم بگذرمو کارو تعطیل کنم.بازهم جای شکرش باقی که  صاحب کار مامان چیزی نمی گه و مامانو اخراج نمی کنه.

مشکلی که الان با هم داریم شیر خودنته مامانی.چند وقتی هست واسه شیر خوردن مامانو خیلی اذیت میکنی .گریه های طولانی مدتت هم که به هیچ نحوی آروم پذیر نیس.دیگه واقعا بعضی وقتا اقرار می کنم که کم آوردم.اما پسرگلم مامان امیدواره .انشالاه زود زود همه مشکلات رفع و رجوع می شه .باباجونم که درسش تمام شه دیگه مشکلی نداریم.

                                                                  

پسر قشنگم هفته پیش اولین غذای عمرتو بعد شیر مامان نوش جون کردی.مامان بزرگ برات حریره بادوم درست کرد و تو هم با اشتیاق تمام خوردیش.هفته پیش عزیزم وارد ماه پنجم از زندگیت شدی.تولد گل پسرم مبارک ایشالاه صدساله شی مامانی.سه تایی با باباجون رفتیم بهداشت واسه کنترل قد ووزن و البته واکسن 4 ماهگی عزیز دلم.منکه دلم نیومد واستم نگاه کنم واسه همون شمارو سپردم به باباجونو خودم از اتاق اومد بیرون.وقتی برگشتم پسر گلم داشت گریه میکرد.خیلی حالم گرفته شد اما بازم خودمو دلداری دادم که این کار برای سلامتی پسرمه.توی ماه چهارم وزنت شده بود 7 کیلو و قدت 5/64 که خانم ماما گفت همه چیز خوبه.پس خدا رو شکررررر.

این روزا کارای جدیدی یاد گرفتی که واسه منو باباجونت خیلی شیرینه.با کوچکترین حرکت شما کلی ذوق میکنیم. مثلا دیروز پاهاتو آورده بودی بالا و میخواستی شصت پاتو بخوری.هر چیزی که دم دستت ببینی برمیداریشو توی دهنت میکنی.غلت زدنو خیلی دوست داری اما هنوز نمیتونی اون دستی که زیر بدنت جا مونده بیرون بکشی.

میدونی الان یاد چی افتادم پسرم؟؟؟پارسال دقیقا همین روزا بود که تو دفتر وکالت مشغول به کار شدم.هنوز چند روزی سرکار نرفته بودم که فهمیدم یه نی نی تو دلم دارم.چه قدر زود گذشت.یک سال گذشت ورفت، حالا اون نی نی 5 ماهه تو بغلمه.اصلاً نمی دونستم چه طوری باید بهشون بگم که باردارم آخه بهشون گفته بودم بچه ندارم .البته خیلی هم واسم مهم نبود اگه می گفتن نمی خواد بیای .با خودم فکر می کردم اگر نرم بیشتر استراحت میکنم .خلاصه هر طور بود بهشون گفتم که باردارم.اونا هم چون از کار مامان راضی بودن گفتن تا هروقت میتونی بیا سرکار واین شد که با یه حس جدید وارد یه کار جدید شدم.الان که فکرشو میکنم میبینم  اون روزا هم روزای سختی بودن واسم.وقتی از شرکت کارو تعطیل می کردم سریع میرفتم خونه مامان بزرگ تا ناهار بخورم .هنوز ناهار از گلوم پایین نرفته بود حاضر میشدم تا سروقت تو دفتر وکالت باشم.توی اون دفتر همیشه یه بوی عطری میومد که من ازش متنفر بودم.به سختی وارد دفتر می شدم و تا شب ساعت 9 اونجا بودم و تامی رسیدم خونه ساعت 10 شب بود. توی همون دفتر وکالت بود که باسایت نی نی سایت آشنا شدم .هرروز کلی مطلب میخوندم و اطلاعاتم راجع به دوران بارداری بیشتر می شد.توی یه کلوپشم عضو شدم که اسمش مامانای بهمن 89 و نی نی های نازشوننننننننننننن بود.توی اون کلوپ همه مامانایی که مثل من نی نی تو دلشون بود وقرار بود بهمن 89 نی نیهای نازشونوبه دنیا بیارن با هم دوست شده بودن.هنوزم بعضی وقتا سری به همون کلوپ می زنم و با مامانای مثل خودم که دارن همین سختیها رو تجربه میکنن حرف میزنم.بعضی از تجربیاتشون واقعاً واسم مفید بوده.همون نی نی سایت باعث شد تا من خاطراتی که توی دفتر نوشته بودم تبدیل به وبلاگ کنم که واقعاً خوشهالم.

صدرای گلم، روزای سخت و شیرین دارن میگذرن.میدونم چشم روی هم بذارم بزرگ شدی و واسه خودت مردی. اونوقت مامان میمونه این خاطرات قشنگ. بازم طبق معمول می گم دوست دارم عاشقتم بدون تو می میرم.همیشه کنارم بمون

                                    تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

اینم عکسای جدید پسرگلم

چشم سیاه من

 

سر کار مامان

این عکسو تو شرکت انداختم مامانی .

اینم وقتی دوستتو تو بغلت گرفتی و منو بابا داریم تو ملافه تابت میدیم

اینجا منو بابا میذاشتیمت تو یه ملافه و اینقدرتابت میدادیم تا بخوابی مامانی.

شبی که این عکسو انداختم میخواستیم بریم طرقبه چون عموی مامان از تهران اومده بود.

در اومد از حموم گل

الهی من قربون تو با اون حوله خوشگلت بشم مامانی.بوس حمومی یادت نشه

 

 

مدل خواب

چه قدر قشنگ خوابیدی عزیزم.خوابای خوب و قشنگ و شیرین نثار تو عزیزم

 

خونه عمه مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مریم
13 تیر 90 11:18
خیلی قشنگ بود یاد روزی افتادم که فاطی بهم خبر داد داری مامان می شی چه ذوقی زدم اون روز باورم نمی شد


maryam
13 تیر 90 11:22
راستی یادم رفت بگم وبلاگت خیلی خوجل شده.تغییراتش 20

محبوبه
16 تیر 90 12:35
قربون این صدرای جیگر برم من با این عکسای ناز و قشنگش
پسرک ملوسی داری آتی جون خدا حفظش کنه برات
گوگوووووووووووولی


مامان آتی
17 تیر 90 13:48
مرسی مرمر جون.آره یادته زنگ زدین به گوشیم با شیما کلی جیغ کشیدین.اونجا فکر میکردم از شما دور شدم اما اشتباه میکردم
مامان آتی
17 تیر 90 13:49
مرسی محبوبه جونم به خوشگلی کسرای ناناز ما نمیرسه .لطف داری