صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

صدرا همه زندگی من

چه زود گذشت!!!

1390/3/6 16:33
نویسنده : مامان آتی
638 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان.سلام هستی من.دیگه بدون تو نمی تونم به زندگیم ادامه بدم.اگه یه لحظه نبینمت دیونه می شم.مرده خنده ها و شیرین کاریاتم.5 روز دیگه وارد چهار ماهگی می شی عزیزم.سه ماه گذشت چه زود گذشت.روزای شیرینی رو با هم گذروندیم.امیدوارم همون قدر که به من و باباجون خوش گذشته به تو هم گذشته باشه.

19روزگی پسرم با هم رفتیم سرکار مامان.هر چند مامان تو مرخصی زایمان به سر می بره اما به خاطری که از قبل از روز زایمان سر کار نرفته بودم کارام خیلی به هم ریخته بود و بدبختانه کسی نبود کارای مامانو انجام بده پس با هم رفتیم سرکار.شما رو توی کریر گذاشتمو روی صندلی جلوی ماشین به داشبورد گیر دادمو با کمربند بستمش.قربونت بشم که مامان و اذیت نکردی و خوابیدی تا مامان کاراشو بکنه.

21 روزگی  پسرم شما رو ختنه کردیم و خیال خودمو از هر جهت راحت کردم .بازم خاله جون زحمت اینکارو کشید و شمارو به مطب دکتر برد.چون نه مامان طاقت شنیدن گریه های عزیزشو داشت و نه باباجون دل دیدنشو.پس خاله جون لطف کرد و بازم به داد مامان بی دست و پات رسید.اون شب خیلی گریه کردم وقتی می دیدمت که آروم خوابیدی اما دردی تو وجودت داری.خاله جونم خونشون نرفت و رفتیم خونه بابابزرگ خوابیدیم.خوشبختانه با داروهایی که دکتر داده بود اونشب خوابیدی و فردا صبحش حالت خیلی بهتر بود.خوشهال بودم که تونستم یه شب سخت و پشت سر بذارم و خیالم راحت شد که کاری رو باید انجام می دادیم انجام دادیم.15 روز طول کشید تا پسر نازم خوب بشه.بعدازاینکه پسر گلم خوب شد حالا وقتش بود مامان یه کمی به خودش برسه.ازقبل ازحاملگی یه مانتوو یه شلوار داشت که تا یکماهگی تو می پوشیدش. بنابراین یکروز با خاله جون رفتیم پروما ومامان کلی واسه خودش خرید کرد.این اولین بازاری بود که با مامان رفتی هر چند ازاین به بعد زیاد می ری .هه هه

وقتی لباساموعوض کردم یه حس خوب داشتم پسرم.ازقیافه تکراری خودم خسته شده بودم خیلی چاق شده بودم و مانتوهای قشنگ اندازم نبود.اما مجبور بودم خودمو دلداری بدم که زایمان کردم و خوب می شم .الان هم که سه ماهته مامان همونطوریه و فرقی نکرده هه هه هه مامانی که موقع ازدواجش 42 کیلو بود حالا 66 کیلوست........

توی این سه ماه پسرم تنها مشکلی که داشتیم خواب تو بود عزیزم.انگاری شب و روزو با هم قاطی کرده بودی .روزا خواب بودی و شبا بیدار می شدی و شروع به گریه کردن.به هیچ صراطی هم مستقیم نبودی و جیغ می زدی تا 3 یا 4 صبح که دیگه ازفرط خستگی خوابت می برد عزیزم.

15/1/90 رفتیم بهداشت برای انجام واکسیناسیون دو ماهگی .چقدر دلهره داشتم .خیلی میترسیدم .هر نوزادی رو می بردن تو جیغ می کشید میاوردنش بیرون.اما عزیزم مجبور بودم اینکارو بکنم چون برای سلامتیت ضرورت داشت.شماهم مثل بقیه یه جیغ بنفش کشیدی اما الهی مامان فدات بشه که زود آروم شدی و خوابیدی.تا سه روز عزیزم تب کردو بهت استامینوفن میدادم.جای واکسن روی پات سفت شده بود و وقتی تکونش می دادی گریه شدیدی میکردی .

دومین ماه تولد مصادف بود با نوروز سال 1390 که خیلی خوش گذشت.چون همش مهمونی بودیم و کلی عیدی جمع کردیم.

 

سه ماهگی هم اوج شیرین کاری های پسرم بود.لبخندایی که نثار مامان بابا می کنی عقل رو از سر جفتمون می پرونه.اونوقته که می خوام برات بمیرم.داری بزرگ می شی پسرم.باورم نمی شه.من یک پسر دارم.یک پسر ناز که حالا همه زندگیم شده.دیگه هیچی رو بدون اون نمی خوام.همیشه فکر می کردم برای بچه دار شدن خیلی بچه ام.اما الان میگم اگر می دونستم اینقدر بچه دار شدن قشنگه خیلی زودتر بچه دار می شدم.خدای عزیزم همه این خوبی ها رو مدیون تو هستم.من بنده خوبی نیستم اما از اینکه در حد یک بنده خوب بهم لطف می کنی شرمنده ام.

 niniweblog.com                                                  niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان سام
12 اردیبهشت 90 21:18
صدرا جون انشااله همیشه سالم باشی
محبوبه
12 اردیبهشت 90 23:32
سلام به این مامان با احساس و مهربون وبلاگ خیلی قشنگی درست کردی عزیزم مبارک گل پسرت باشه خیلی زیبا همه چیز رو توصیف کردی ان شااله نی نیت همیشه و همیشه صحیح و سالم کنار پدر و مادر مهربونش باشه و تو هر روز شاهد رشد و شکوفایی و بزرگ شدن عزیز دلت باشی صدرای نازنینتو ببوس
شیما
20 اردیبهشت 90 20:16
الهی قربون این نفس بشم من!!!!!!!! وبلاگت خیلی خیلی خیلی خوشگله عاطی جونمممممممممممم
مریم
21 اردیبهشت 90 19:42
سلام مامان جونی
خیلی قشنگ بود.احساساتی شدم خفنگ!



مریم
21 اردیبهشت 90 19:43
سلام مامان جونی خیلی قشنگ بود.احساساتی شدم خفنگ
مریم
18 خرداد 90 14:19
سلام مامان جونی چرا اپ نمی کنی؟مردیم بس سر زدیم اما پست جدیدی ندیدیم!
مدرسه مامان ها
1 تیر 90 20:04
سلام وااااااااای! ماشاالله چه پسر ناز و خوشگلی دارین خدا بهتون ببخشتش