صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

صدرا همه زندگی من

ای کاش...

مامان جدیدا زیاد آرزو میکنه!!! آرزو دارم کاش برای یه بارم شده صدرا بدون گریه و سر وصدا راه انداختن بخوابه... آرزو دارم کاش برای یه بارم شده صدرا غذا یا شیرشو بدون بازیگوشی بخوره... آرزو دارم کاش برای یه بارم شده صدرا وقتی دستمال کاغذی رو زمین میبینه نره بخورش... آرزو دارم کاش برای یه بارم شده وقتی تو ماشین نشستیم از تو کریریش بیرون نیاد و به دنده کاری نداشته باشه... آرزو دارم کاش برای یه بارم شده تمام شبو بخوابه و هی بینش بیدارنشه گریه کنه آرزو دارم کاش برای یه بارم شده وقتی مامان میره دستشویی دنبالش هلک هلک راه نیفته... آرزو دارم کاش برای یه بارم شده وقتی صدرا میخواد غذا بخوره دستاشو تو ظرف غذا نکنه و بعد بماله به همه جا... ...
10 مهر 1390

برنامه روزانه مامان و صدرا بعد از تعطیلی کار

برنامه روزانه مامان و صدرا بعد از تعطیلی کار برنامه زندگیمون عوض شده پسرم صبحا تقریبا بین ساعت 9 و 10 بیدار میشیم .مامان برای صدرا فرنی درست میکنه و اگر هم نشه صدرا شیر خودشو میخوره .وقتی سیر شد نزدیک دو ساعت بیدار میمونه و بعد بازم خوابش میاد. صدرا همچنان تو گهواره ای که براش تو خونه بستیم میخوابه و  روششو عوض نکرده .روش خوبیه غیر از زمانی که تو مهمونی هستیم که منو باباش باید یه پتو بگیریم دستمون و صدرا رو تاب بدیم. وقتی صدرا میخوابه خونه باید تو سکوت مطلق باشه حتی صدای اسپیس صفحه کلید مامان، صدرا رو بیدار میکنه و خلاصش اینکه صدرا حتی توی خوابم مامانو راحت نمیذاره. وقتی بیدار میشه دوباره گرسنشه .به احتمال زیاد مامان براش سوپ درست...
10 مهر 1390

مامان بیکار میشود

سلام صدرای عزیزم .پسرک قشنگم. بعد از یه غیبت دوماهه امروز اومدم تا وبلاگتو آپ کنم. اگه بخوای دلیل این غیبت و بدونی باید بگم این دوماه روزهای بلاتکلیفی مامان بود. اصلا نمیدونم برات بگم یا نه؟ میترسم زمانی که اینارو بخونی با خودت بگی این وبلاگ مامانمه یا من؟ اما چون یه جورایی  بیشترش به تو مربوط میشه برات یه کوچولو بگم که تو این دوماه مامان یکی از بزرگترین تصمیماشو گرفت و اونم این بود که به خاطر وجود نازنین تو دیگه سرکار نره. راستش گرفتن این تصمیم برای مامانت که 5 ساله داره کار میکنه سخت بود اما این تصمیم به تمام ناراحتی هایی که تو تو محل کار میکشیدی می ارزید . از اینکه تو رو با خودم میبردم محل کارم عذاب وجدان گرفته بودم آخه خ...
10 مهر 1390

خاطرات زیبای اولین بارداری

    هفته پانزدهم: سلام نی نی جونم الانکه دارم اینارو واست می نویسم بیشتر از5 ماه به اومدنت مونده و طاقت ندارم و دوست دارم زودی بیای.هنوزم نمیدونم دخملی یا پسر !!! شاید ماه دیگه که بریم دکتر بفهمم.وای که چه قدر باحاله.این روزا ماه مبارک رمضانه و من به خاطر توی بلا روزه نمی گیرم.صبح میام شرکت فرش و ظهر میرم دفتر وکالت و شب قبل افطار می رم خونه.فعلاً که همه چی خوبه .دعا کن تا آخرش خوب باشه.می دونی از همین روزای اول که بچه خوبی بودی چون اصلاً تو سه ماه اول ویار نداشتم یعنی حال مــامــانو بد نمی کردی .من خوب خوب بودم و همه از خوب بودن من تعجب می کردن.اما خدا منو دوست داشت و می دونست اگه حالم بد باشه نمی تونم دیگه سر کار ب...
14 مرداد 1390

شیطونک

این روزا پسرم خیلی شیطون شدی .بعضی وقتا از کارایی که میکنی کلی میخندم مثلا خوردن سیم تلفن     اون زیر رفتی چه کار؟؟؟   صدرا درحال خوردن گوشه گهواره عزیزک دلم عاشق تمام شیرین کاریتام.چقدر بودن با تو قشنگه .وقتی کنارمی ،وقتی با اون چشمای سیاهت زل میزنی بهم و بعدش یه لبخند نثارم میکنی عقل وهوش از سرم میپره. خدایا به حق این روزای عزیز،عزیزمو صحیح و سالم نگه دار                                   ...
14 مرداد 1390

نیم سالگی پسرم

یه شعر قشنگ به مناسبت نیم ساله شدنت عزیزم تقدیم به تو با تمام وجودم و تمام عشقم         ببین طلوع چشمات، به دنیا چه قشنگه نگاه شیطون تو صمیمی و یه رنگه روز تولد توست، همه میگن مبارک منم میگم عزیزم، تولدت مبارک تولدت مبارک روز به این قشنگی، هرگز کسی ندیده صدای ساز و آواز، به آسمون رسیده امروز فقط روز توست، می خوام دنیا بدونه برای اسم زیبات، می خونم عاشقونه تو آمدی به دنیا، تو قلب من نشستی خوش آمدی عزیزم، که عشق من تو هستی منم تا دنیا دنیاست، قدر تو رو می دونم امروز تولّد توست، از ته دل می خونم تولدت مبارک، مبارک و مبارک تولدت مبارک، مبارک و مبارک تولدت مبارک، مبارک و مبارک   تــــــــــ...
12 مرداد 1390